پارت صد و هفتاد و نهم

زمان ارسال : ۱۲۲ روز پیش

کنار پاشا نشسته و دورش شلوغ بود. میان این هیاهو دلش حضور آوا را می‌خواست. چند سال پیش وقتی محمدرضا می‌گفت از یک جایی به بعد دلت می‌خواهد همیشه کسی کنار دستت باشد، حرفش را نفهمیده بود. امروز همان روزی بود که دلش می‌خواست آوا هم کنار دست او می‌نشست و از همان دست محبت‌هایی که علی نثار سپیده می‌کرد، او هم آوا را بهره‌مند می‌ساخت. سرش را پایین می‌اندازد. میل چندانی به غذا ندارد اما نمی‌خ

1447
463,403 تعداد بازدید
2,181 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zoha

    00

    تا اینجا خعلیییی خوب بود ولی جوری که صدرا و آوا به همدیگه میان>>>>>>>>>

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰🥰😇😇

    ۱ ماه پیش
  • Zahra.s

    00

    از این دوتا برادر این خواهر بعیده اخلاقش خیلی داغونه

    ۴ ماه پیش
  • Aa

    10

    👏🌹

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    00

    وای حمیدعجب تیکه به مادرش زدممنون😘🙏

    ۴ ماه پیش
  • یانا

    00

    چی بگم ازاین اخلاق پروین،فقط قلم توانمند شماست میتونه راهی جلوی پای صدرا بزاره فقط خواهش میکنم آوا اذیت نشه گناه داره بعد مصیبت سمیر بخواد از پروین حرف بشنوه.

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید